نظري گر ز سر لطف به کارم کردي

شاعر : اوحدي مراغه اي

شادمان چون گل و خرم به بهارم کردينظري گر ز سر لطف به کارم کردي
با خود ار زانکه ببري چو شکارم کرديجاودان گفتمي آن خنجر و بازو را شکر
در دل از کيسه چرا آن همه خارم کردياگر آن غنچه دهن را سر مهري بودي
اگر از راه کرم دست به بارم کرديخرم از گل بدر افتادي و بار از گرداب
ز سر لطف در آغوش و کنارم کردي؟تنگ دستم، چه شدي گر به وفا دستي تنگ
دامن ار پر گل و سيب و به و نارم کردياز درخت قد و باغ رخ تو کم چه شود؟
با غلامان خود ار دوست شمارم کرديبه غلامي نشمردي دل من شاهان را
سهل بودي اگر اين باده خمارم کرديکاج! لعلي ز لبش بستدمي، تا بر من
گر شبي گوش بدين ناله‌ي زارم کردينشوي در پي آزار دل من يک روز
تا به بستان در حجره گذارم کرديپس ازين شام جدايي چه شدي گر سحري؟
زود بر مرکب اقبال سوارم کردياوحدي، گر به قبولي برسيدي ز لبش